عاشقت نبودم.....!!!!؟؟؟؟

عاشقت نبودم.........!!!!!

داستان عاشقانه واقعی

کجا میخای بری...؟؟؟

گفتم : هیچ جا...تا زمانیکه میترسیدی تک بزنم اس میدادی ....زمانیکه که درکت کرد تو دیگه درکم نکردی.....خاستی تنها باشم...بمیرم...چون برات مهم نبودم..احمد بدرک...باشه توراست میگی...اشک تو چشام حدقه زده..هربار دارم عشقمو میگم گریه میکنم....من این روزا تنهام...تنهاتر از همیشه ....من مثل یه بچه ام و باکوچکترین چیزی گریم میگیره...دلم خونه...چون عاشقتم....نمیدونم تو دوسمداری یا نه ...اما من عاشقتم...کسی که قبلنا درکم میکرد ...این روزا با حرفاش و کارهاش دلمو خون میکنه...میخام فقط گریه کنم...اصلا برات مهم نیستم...من عاشقتم...هرطور میخای باهام رفتار کن...آخرش افسردگیه...آخرش از دنیا زده میشم....فهمیدم تو دیگه منو نمیخای....برو زنگی تو کنو مثل این چند روز نسبت بهم بی اهمیت باش و حرفای دلم برات مزخرف باشه....چون نمیخای بفهمی دلم چی میگه....اصلا دلمو چشه...حتما غلط کرده عاشق شده....باشه تو دوسمنداشته باش ...اما من عاشقتم بای...

جواب داد : چرا خودتو اذیت میکنی.....وقتی آخرش باید از هم جداشیم....چرا زودتر اینکارو نکنیم....من اینجوری رفتار میکنم که تو راحت تر فراموشم کنی ...

جواب دادم : تو منو گوسفند فرض کردی....چرا حالیت نیس....چرا متوجه نیستی...چرا نمیخای بفهمی....بزار بمیرم....تو نسبت به این قضیه مسخره نگاه کن.....بخند یا هرکاری دوسداری کن...چون متوجه نیستی دلمو چشه....باشه درکم نکن...مطمانم که متوجه نیستی چمه....تو داری با دلم بازی میکنی...نابودم میکنی...و میگی میخام فراموشم کنی...چرا حالیت نیس...من نمیتونم فراموشت کنم....چرا نمیخای بفهمی....بروح مادرت درکم کن....بفهم چی دارم میگم...دلمو چشه....نمیدونم چته...زخم بزن...دلمو بشکون...میخای دلمو از تو سینم دربیار که غلط کرده عاشق تو شده..بخدا خسته شدم...خسته بای

جواب داد : چون بهم فک میکنی ...نمیتونی فراموش کنی.....به من فکر نکن تا فراموشم کنی....هر وقت دوستداری اس بده بای

جواب دادم: بولا داری نابودم میکنی....بروح مادرت نمیخای بفهمی چمه....خداااااااااا....به ولا خسته شدم..چرا حالیت نیست.....تو چرا نمیخای بفهمی....بخدا وقتی تو باهام اینطور رفتار میکنی و نمیخای بفهمی چمه ...چی میخام...اصلا درکم نمیکنی...و فقط دلمو میشکنی و تنهام میزاری....میخام خودمو بکشم....بخدا دلم برا خودم نمیسوزه...دلم برا خانوادم میسوزه....اگه میخای اینطور باهام رفتار کنی و نخای بفهمی چمه...دیگه بهم نگاه نکن....بخدا باز با این حرفت دلمو شکوندی و باز دارم گریه میکنم....تو داری زندگیمو ازم میگیری....بروح مادرت بفهم....به امام حسین خودتو به بیراهه نزن ...من عاشقتم....خدااااااا بزار بمیرم.....خداااا چرا کسی که همیشه میگفت دوسمداره و عاشقمه داره نابودم میکنه...نمیخاد بفهمه چمه..بگم کسی که دوسمداشت داره نابودم میکنه....داره زندگیمو ازم میگیره.....به ولا چرا حالیت نیست....چرا نمیخای بفهمی...درکت کجا رفت....دوسداشتنت چی شد....بروح مادرت بفهم.....بخدا این دله....چرا خداااااا....راحتم کن....باشه بای..

جواب داد : شب اگه خونه بودم زنگ بزن تا صحبت کنیم....وافعا راست میگم....که بهم فک نکن...که اعصابت راحت باشه..فعلن بای..

این موقع داشتم گریه میکردم ..بهش زنگ زدم که بردار...گفت : نمیتونم صحبت کنم...گفتم : بردار و فقط بشنو....

برداشت ...بهش گفتم : چته...و بعد زدم زیر گریه...نتونست صدای گریمو بشنوه و سریع قطع کرد ... و بعدش اس داد که : من غلط کردم و اشتباه کردم بای....بهش گفتم : فکر میکنی دارم دروغ میگم.....باشه راحت باش...دلت از سنگه..باشه میمیرم...تو راحت زندگی کن بای...دیگه اس ندادیم...

ادامه داستانو بعدا بزودی براتون مینویسم....زید منتظرتون نمیزارم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 13 اسفند 1392برچسب:مینا ٰ؛ عشق ؛ دوست دارم ٰ ازدواج,ساعت2:1توسط احمد | |